مرد ثروتمندی در کلبه ی کوچکی به تنهایی زندگی می کند. این مرد به خاطر معلولیتی که دارد همه ی خریدهایش را برایش ارسال می کنند. پستچی ای که همیشه برای تحویل نامه ها و روزنامه به کلبه ی این مرد می رود، یک روز پنجشنبه متوجه می شود در کلبه نیمه باز مانده است. پستچی بعد از ورود به کلبه، با جسد غرق در خون مرد مواجه می شود. روی پیشخوان کلبه، دو شیشه شیر، روزنامه ی روز دوشنبه، یک کاتالوگ، کاغذ تبلیغات و یک نامه ی باز نشده وجود دارد. وقتی شرلوک هلمز به کلبه می رسد، به پلیس ها می گوید که قاتل، مرد پستچی است.
هلمز از کجا این را فهمیده؟
مرد ثروتمندی در کلبه ی کوچکی به تنهایی زندگی می کند. این مرد به خاطر معلولیتی که دارد همه ی خریدهایش را برایش ارسال می کنند. پستچی ای که همیشه برای تحویل نامه ها و روزنامه به کلبه ی این مرد می رود، یک روز پنجشنبه متوجه می شود در کلبه نیمه باز مانده است. پستچی بعد از ورود به کلبه، با جسد غرق در خون مرد مواجه می شود. روی پیشخوان کلبه، دو شیشه شیر، روزنامه ی روز دوشنبه، یک کاتالوگ، کاغذ تبلیغات و یک نامه ی باز نشده وجود دارد. وقتی شرلوک هلمز به کلبه می رسد، به پلیس ها می گوید که قاتل، مرد پستچی است. هلمز از کجا این را فهمیده؟